

تعریف خودمختاری
هریک از صاحبنظران ویژگی و صفتی را در باب خودمختاری برجسته ساختهاند. دستهای مانند هابرماس(1992) و شیبوتانی(1961) بر آزادی انتخاب افراد تأکید داشتند. برخی مانند راز انگشت تأکید خود را بر تواناییانتخاب گذاشتند.گروهی دیگر کانون توجه خود را بر خودآگاهی به عنوان ویژگی بنیادی شخصیت خودمختار گذاردهاند. تیلور در بسط مفهوم خودآگاهی بر قدرتارزیابی فرد به عنوان شرط لازم خودمختاری تأکید میکند و سرانجام گروهی از اندیشمندان مانند چلپی، مسئولیتپذیری را در تعریف خودمختاری فردی پررنگ نمودهاند
از میان تعریفهای که برای مفهوم خودمختاری آمده است، میتوان سه دسته تعریف را از یکدیگر بازشناخت(جدول1-2).
گروه نخست، دربرگیرندهی تعریفهای است که خودمختاری را مفهومی عینی و انضمامی دانسته و برای سنجش آن معرف میزان قدرت تصمیمگیری را به کار گرفته است. بنابر نظر این گروه، حتی اگر فرد توان تصمیمگیری و اعمال اراده را داشته باشد، تا ساختارهای ساختارهای اجتماعی اجازه نمود چنین گرایشی را به او ندهد، وی فردی خودمختار به شمار نمیرود.
گروه دوم، دربرگیرندهی تعریفهای است که بر درونی بودن مفهوم خودمختاری تأکید دارد. شخصی که میتواند در زندگیاش گزینههای مناسب را تشخیص دهد، و توانایی تصمیمگیری، ارزیابی انتقادی، و مسئولیتپذیری دارد، حتی با وجود ساختارهای بیرونی و الزامآور، فردی خودمختار شمرده میشود.
گروه سوم، دربرگیرندهی تعریفهای است که خودمختاری را نه تنها مفهومیدرونی، بلکه مفهومی ارزشی، مثبت،و مرتبط با شخصیت پیشرفته میداند.بدینسان،تنها توانایی تصمیمگیری و مسئولیتپذیری فرد را خودمختار نمیسازد، بلکه وی باید تصمیمها و جهتکنش خود را به سوی تعهدتعمیمیافته سوق دهد. با توجه به این تعریف،قلمرو خودمختاری از خودخواهی و خودمداری کاملاً جدا است.(زنجانی اعزازی،امیری ترشیزی،1384).
جدول 1-2دسته بندی مفهوم خودمختاری
گروه | تعریف مفهوم خودمختاری | ویژگیها |
گروه نخست
(تعریف عینی) |
توانایی تصمیمگیری فرد در یک گروه و سازمان | بیرونی، تأکید برالزامات ساختار |
گروه دوم
(تعریف درونی) |
توانایی تصمیمگیری فردی مستقل از دیگری | درونی، تأکید بر قابلیت و توانایی کنشگر |
گروه سوم
(تعریف درونی،ارزشی) |
توانایی استدلال، گزینش، و پی جویی اهداف فرد، مستقل از دیگری در راستای تعهدات تعمیم یافته | درونی، تأکید بر قابلیت و توانایی کنشگر، کنش عاطفی عام |
2-7خودمختاری (زنجانیاعزازی،امیریترشیزی،1384)
رفتار، زمانی خودمختار است که تمایلات، ترجیحات، و خواستههای ما فرایند تصمیمگیری ما را برای انجام دادن یا انجام ندادن فعالیتی خاص، هدایت کنند. وقتی نیروهای بیرونی ما را وادار میسازند به شیوه خاصی فکر، احساس، یا رفتار کنیم، خودمختار نیستیم( یعنی رفتارمان را دیگران تعیین کرده اند)(دسی،1980). خودمختاری به صورت رسمی عبارت است از: نیاز به تجربه کردن انتخاب در آغاز کردن و تنظیم کردن رفتار. آدم خودمختار کسی است که میل دارد به جای اینکه رویدادهای محیط اعمال او را تعیین کنند، خودش حق انتخاب داشته باشد( دسی و رایان، 1985) به طوری که در زیرنشان داده شده است، سه ویژگی تجربه دست به دست هم میدهند تا تجربه ذهنی خودمختاری را توصیف کنند: درک منبععلیت، درکانتخاب، و اراده.(ریو،1388)
درک منبع علیت: به آگاهی فرد از منبع علیتی اعمال با انگیزه اش اشاره دارد(هِیدِر،1958). درک منبع علیت در یک پیوستار دو قطبی، از درونی تا بیرونی گسترش دارد.این پیوستار نشان میدهد که آیا فرد تصور میکند رفتارش را منبع شخصی آغاز کرده ( درک منبع علیت درونی) یا منبع محیطی( درک منبع علیت بیرونی). برای مثال، چرا کتب میخوانید؟ اگر علت اینکه کتاب می خوانید عوامل انگیزشی درون خودتان باشد( علاقه، ارزش)، در این صورت شما در اثر منبع علیت درونی کتاب میخوانید. اما اگر علت اینکه کتاب میخوانید، عوامل انگیزشی محیطی باشد ( مثل امتحان قریب الوقوع)، در این صورت شما در اثر درک منبع علیت بیرونی کتاب میخوانید. برخی برای متمایزکردن فردی که رفتارش از منبع علیت درونی ناشی میشود و کسی که رفتارش از منبع علیت بیرونی سرچشمه میگیرد، از اصطلاحات((مبتکران))و ((آلت دستها)) استفاده میکنند( دچارمز،1984،1976؛ ریان و گرولنیک، 1986). مبتکران رفتار عمدی خودشان را پدید میآورند. آلت دستها مانند کارمندانی که پیفرمان فرستاده میشوند، سربازانی که از گروهبانان دستور میگیرند، و فرزندانی که از والدین دستور میگیرند چگونه رفتار کنند، توسط افراد قدرتمند هدایت میشوند.
اراده: میل به انجام دادن فعالیتی بدون احساس فشار است( دسی، رایان، و ویلیامز،1995). اراده بر این موضوع متمرکز است که افراد هنگام انجام دادن کاری که میخواهند انجام دهند( مثل بازی کردن، مطالعه کردن، و صحبت کردن)، و هنگامی که از کاری که نمیخواهند انجام دهند خودداری میکنند( مثل سیگار نکشیدن، نخوردن، معذرت نخواستن)، چقدر احساس میکند آزاد یا مجبور هستند. در صورتی اراده بالاست که وقتی فرد کاری را انجام میدهد احساس کند اعمال او کاملاً مورد تأیید خود(self) است- یعنی، در اصل بگوید: ((من آزادانه دوست دارم کار را انجام دهم)) (دسی و ریان،1987؛ ریان،کاستنر و دسی،1991). احساس فشار و جبر هنگام انجام دادن یک کار، برعکس اراده و احساس آزاد بودن است. افراد علاوه براینکه توسط محیط تحت فشار قرار میگیرند، گاهی انگیزش مملو از فشار در خودشان ایجاد میکنند تا خود را وادار سازند کاری را انجام دهند- یعنی در اصل میگویند: ((من مجبورم این کار را انجام دهند)).
درک انتخاب: به مواقعی اشاره دارد که در شرایط محیطی قرار بگیریم که امکان تصمیمگیری به ما بدهد و چندین فرصت انتخاب کردن در اختیارمان بگذارد. وقتی در شرایط محیطی قرار بگیریم که به طور انعطاف ناپذیری ما را به سمت اعمال تعیین شده سوق دهد، احساس التزام میکنیم که برعکس درک انتخاب است. برای مثال، وقتی به کودکان از بین تکالیف مدرسه شان حق انتخاب داده شود، وقتی به ساکنان خانه سالمندان قدرت تصمیمگیری داده شود که چگونه فعالیتهای روزانهشان را برنامهریزی کنند، و زمانی که بیماران با دکترهای انعطافپذیر( نه خودکامه) ارتباط برقرار میکنند، این کودکان، سالمندان و بیماران احساس میکنند رفتارشان از درک انتخاب ناشی شده است. اما همه انتخابها یکسان نیستند و به خودمختاری کمک نمیکنند(ریو، نیکس، هام،2003). انتخاب بین گزینهها که توسط دیگران پیشنهاد میشود، نیاز به خودمختاری را در برندارد(مثل(( میخواهی به موسیقی محلی گوش کنی یا موسیقی کلاسیک؟))). در عوض، فقط روانی که افراد بین اعمال خودشان حق انتخاب داشته باشند، درک خودمختاری را تجربه میکنند( مثلاَ،(( اصلاَ می خواهی به موسیقی گوش کنی؟)))(کوردووا و لپر،1996؛ ریو،1388).
2-8 فرضها
دسی و همکارانش(دسی،1980،دسی و ریان،1985،1991) خودمختاری را از اراده متمایز کردهاند.( اراده ظرفیتانسان است در انتخاب اینکه چگونه نیازهایش را ارضاءکند)(دسی،1980،ص.26). خودمختاری ((فرایند مورد استفاده قرار دادن اراده است))(دسی،1980،ص.26). خودمختاری مستلزم این است که افراد نقاط قوت و محدودیتهای خود را بپذیرند، و از تأثیر نیروها روی خودشان آگاه باشند، انتخابهایی انجام داده و راههای ارضای نیازهایشان را تعیین کنند. اراده و خودمختاری با هم ارتباط دارند: برای خودمختاربودن، افراد باید تصمیم بگیرند که چگونه روی محیطشان عمل کنند. افراد خشنود نمیشوند از این که نیازهای آنها به طور خود به خود ارضاء شود، بدون این که آنها انتخابهای داشته باشند و تصمیم بگیرند که چگونه به آن انتخابها برسند
دسی و ریان فرض میکنند که سه نیاز روانشناختی ذاتی وجود داردکه زیربنای رفتار است. این نیازها شامل نیاز به شایستگی، خودمختاری و بستگی( ارتباط داشتن) است. نیاز به شایستگی شبیه نیاز به تسلط روی محیط در آثار وایت(1959)است. همچنین شبیه نیاز به درک و تسلط است که در نظریه اسنادی فرض شده است( واینر،1986). افراد نیاز دارند که در تعاملات خود با دیگران، با تکالیف و فعالیتها و با زمینههای بزرگتر احساس شایستگی کنند. از دیدگاه تکاملی اگر موجودی نتواند تعامل مسلطی با محیط داشته باشد بعید است که زنده بماند. نیاز به خودمختاری به نیاز برای ادراک احساس کنترل، عامل بودن یا خودمختاری در تعاملات با محیط و ، یا از نقطه نظر اسنادی، به یک مکان علیت درونی ادراک شده اشاره دارد(ریان و دسی،2000). فرض ریان و دسی آن است که افراد یک نیازروانی اساسی برا داشتن احساس خودمختاری و کنترل دارند. آخرین نیاز اساسی یعنی بستگی، به نیازی برای تعلق به یک گروه اشاره می کند و بعضی مواقع نیاز به نیاز برای تعلق نامیده شده است. همچنین سه نیاز شایستگی، خودمختاری و بستگی با نیاز به پیشرفت، نیاز به قدرت و نیاز به پیوندجویی، از نظریه انگیزش پیشرفت کلاسیک شباهت هایی دارد(اتکینسون،1958، وینتر و همکاران، 1998). نیاز به پیوندجویی بسیار شبیه به نیاز به بستگی است. نیاز به پیشرفت تا اندازهای با نیاز به شایستگی همپوشی دارد. نیاز به قدرت و نیاز به خودمختاری بیشترین تفاوت را با یکدیگر دارند. نیاز به قدرت منعکس کننده امیال و آرزوهای فرد برای تحت تأثیر قرار دادن، تفکیک یا کنترل دیگران است.، در حالی که نیاز به خودمختاری بیشتر متمرکز بردرون است و بیانگر امیال و نیازهای برای درک احساس کنترل درونی یا آزادی برای انتخاب و فعالیت است(پینتریچ،شانک،1386).
انگیزش درونی((نیاز انسان برای شایستگی و خودمختار بودن در ارتباط بامحیط است)) (دسی ،1980 .ص27). نیاز به انگیزش درونی به اراده های افراد نیرو میبخشد و اراده، انگیزش درونی را برای ارضای نیازها، حل تعارضات بین نیازهای رقیب به کار میگیرد، و آنها را کنترل میکند. وقتی که فرد به اراده خود عمل میکند، ارضا میشود. فرایند خودمختاری است که به طور درونی برانگیزاننده است تا نیاز زیربنایی رفتار آشکار شود. شخصی ممکن است یک نیاز ذاتی برای یادگیری داشته باشد و ممکن است آن را به وسیله خواندن کتاب آشکار کند. هنگامی که شخص برای خواندن کتاب تصمیم میگیرد انگیزش درونی ارضاء میشود، اگر چه خواندن واقعی ممکن است باعث ارضای بیشتر شود. موضع دسی یک دیدگاه انداموارهای (ارگانیسمی) را نشان میدهد. این دیدگاه این نکته را مسلم فرض میکند که این نیازها از بدو تولد وجود دارند و با رشد تکامل مییابند. (پینتریچ،شانک،1386).
2-9حمایت کردن از خودمختاری
محیطها، رویدادهای بیرونی، موقعیتهای اجتماعی، و روابط، از این نظر که تا چه اندازهای نیاز فرد به خودمختاری حمایت میکنند، تفاوت دارند. برخی محیط ها نیاز ما را به خودمختاری، فعال و از آن حمایت میکنند، در حالی که محیطهای دیگر به این نیاز بیتوجهی کرده و آن را ناکام میکنند. برای مثال، وقتی محیط برای ما ضربالاجل تعیین میکند، مانع از خودمختاری میشود، اما وقتی که فرصتهای را برای خودگردانی به ما میدهد، از خودمختاری حمایت میکند. روابط نیز گاهی از نیاز به خودمختاری حمایت میکنند و گاهی جلوی آن را میگیرند، مثل زمانی که یک مربی به ورزشکاران دستور میدهد( خودمختاری آنها را تضعیف میکند) یا آموزگاری که با دقت به دانش آموزان گوش میکند و بعد از این اطلاعات برای دادن فرصتهای کارکردن با سرعت مناسب خودشان استفاده میکند( از خودمختاری آنها حمایت میکند). موقعیتهای اجتماعی و فرهنگها نیز از نظر حمایت کردن از خودمختاری افراد با هم تفاوت دارند، مثل زمانی که نظامیان به پرسنل خود دستور میدهند، کلیسا تعیین میکند که مریدانش چه کاری باید و نباید انجام دهند، یا مسئولان مهد کودک برای حمایت از تمایلات و ابتکار عمل کودکان، به خودشان زحمت میدهند. در صورتی که محیطها، روابط، موقعیتهای اجتماعی، و فرهنگها نیاز افراد را به خودمختاری ارضا کنند، حامی خودمختاری نامیده میشوند، اما در صورتی که نیاز افراد را به خودمختاری نادیده بگیرند و آن را ناکام کنند، کنترلکننده نامیده می شوند.
محیطهای حامی خودمختاری، افراد را ترغیب میکنند هدفهای خودشان را تعیین کرده، رفتار خودشان را هدایت کرده، روش خودشان را برای حل کردن مشکلات انتخاب نمایند، و اصولاً تمایلات، ترجیحات و ارزشهای خود را دنبال کنند. محیطهای حامی خودمختاری، انگیزش درونی، کنجکاوی و میل به چالش افراد را افزایش میدهند. البته، محیطهای حامی خودمختاری، آسانگیر، بیتوجه، و مسامحهکار نیستند (ریان،1993) .در عوض، وقتی که افراد میکوشند برای فرزندانشان، دانش آموزانشان، کارکنانشان، یا ورزشکارانشان محیطهای خودمختاری به وجود آورند، سخت تلاش میکنند تمایلات،نیازها، و کوششهای آنها را تشخیص دهند و از آنها حمایتکنند.(ریو،1388).
محیط کنترلکننده، برعکس محیط حامی خودمختاری است. محیط کنتنرل کننده، نیاز افراد را به خودمختاری نادیده میگیرند و در عوض به آنها فشار میآورند تا از روشهای فکر کردن، احساس کردن، یا رفتار از پیش ترتیب یافته یا به صورت بیرونی تجویز شده، پیروی کنند. بنابراین، آنچه در محیط کنترلکننده مورد حمایت قرار میگیرد، خودمختاری فرد نیست بلکه یک عاملی بیرونی است، مانند آنچه آموزگار از دانشآموزان خود میخواهد انجام دهند، آنچه مدیر از کارمندانش میخواهد انجام دهند، یا آنچه مربی از ورزشکاران خود میخواهد هنگام تمرین کردن انجام دهند. محیطهای کنترلکننده به جای حمایت کردن از خودمختاری افراد، رفتار آنها را کنترل میکنند.
وقت افراد محیطهای حامی خودمختاری یا کنترل کننده برای دیگران به وجود میآورند، شیوه خاصی را برای باانگیزه کردن اختیار میکنند، شیوه فرد برای با اگیزه کردن دیگران، در یک پیوستارِ بسیار کنترلکننده تا بسیار حمایت کننده خودمختاری قرار میگیرد( دسی، شوارتز، شیمن، و ریان،1981؛ ریو و همکاران،1999).در شیوه کنترلکننده، برای با انگیزه کردن دیگران، ابتدا دستورالعملی را در رابطه با اینکه آنها چگونه باید فکر، احساس، و رفتار کنند به اطلاع میرسانند و بعد به وسیله پیشنهاد کردن برانگیزه های بیرونی و زبان وادارکننده، رفتار آنها را در جهت این دستورالعمل، شکل میدهند. در مقابل، در شیوه حامی خودمختاری، با شناسایی کردن و حمایت کردن تمایلات و ترجیحات دیگران، آنها را با انگیزه میکنند. شیوه با انگیزه کردن، ساختار مهمی است، زیرا وقتی به جای کنترل کردن رفتار دیگران از خودمختاری آنها حمایت میکنیم، به آنها فایده میرسانیم، و زمانی که از خودمختاری آنها حمایت میشود، انگیزش درونی بیشتر، ادراک شایستگی، انگیزش تسلط، و هیجان مثبت را تجربه میکنند و در ضمن، یادگیری، عملکرد، و پایداری بیشتری را نشان میدهند. (ریو،1388).
2-10وایمرو اسکواردز(1996) اظهار میدارد خودمختاری چهارمشخصه اصلی را شامل میشود که شامل:
الف) استقلالدرونی: شخص مستقلانه عمل میکند،یعنی شخص آن را برپایه ترجیحات،علایق و تواناییهای خود انجام داده باشدو مستقل از تأثیرات و مداخلات غیرضروری بیرونی باشد.
ب) خودتنظیمی:یعنی افراد تصمیم بگیرند از چه مهارتی در موقعیتها استفاده کنند، وظایف و امکانات موجود را بازرسی و امتحان کند، برنامه فعالیتها را ارزیابی و در صورت لزوم بازبینی و تجدیدنظر کند.
پ) قدرتمندی روانی: یعنی شخص به رویدادها با قدرت و اختیارذهنی واکنش نشان دهد.
ت) خودشکوفایی: افراد از قدرت،دانش و محدودیتها،جامع و به صورت معقولانه استفاده کنند و طوری عمل کنند که از این روش به صورت ذینفع سود ببرند(رودباری،1390
Shibutani
choice Liberty
Raz
choice Ability
Taylor
strong-Evaluation
responsibility
perceived Locus Of Causality
perceived Choice
volition
assumptions
competence
relatedness
Winter
affilition
